مي دانيم که انسان با مرگ از بين نمي رود بلکه مرگ همچون پُلي است که انسان بوسيله آن از يک طرف آن به طرف ديگر مي رود. ما با اعمال مان در واقع داريم فردي که آن طرف پل است را مي سازيم. اعمال ما چيزي جداي از ما نيستند بلکه با اعمال مان، خودمان را مي سازيم. اگر خوب بسازيم، براي او جز خوبي انتظار نمي رود و اگر بد بسازيم، جز بدي براي او نيست. دقيق مثل زماني که شما يک آدمکي را ساخته ايد اگر يک آدمکي را با ماده اي بدبود ساخته ايد نبايد انتظار بوي خوش از آن داشته باشيد.يکي از چيزهايي که ما را خوب مي سازد تعظيم شعائر الله است. مثل جشن گرفتن غدير و يا روضه هاي محرم.
فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ (زله، آيه 7 و 8)
نوع نگاه ما و انديشه و بينش ماست که گرايشات و تمايلات ما رو شکل ميدهد و تمايلات ما را به سمت افعال مي کشاند. پس ضرورت داره که بينش ها رو درست کنيم. نميشود از کسي که فکرش اين است که کمک به ديگران سبب خسارت اوست، انتظار کمک مالي به مؤسسه و خيريه اي رو داشت. از اين رو بايد پايه ها رو درست کرد. البته اين به اين معنا نيست که رفتار تأثير در بينش ها ندارند. گاهي اوقات با اشتباهات مکرر، ايمان مان را از دست ميدهد. قران شريف مي گويد: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ»
#ولايت_الله
چقدر ميتوانيم ولايت الله را تحمل کنيم؟؟!
کساني که براي خود رؤياها و قدرت طلبيها را حاکم کردهاند، اينها حتي از يقين خويش بهره نميبرند. کساني که براي خود خطهايي کشيدهاند و راههايي مشخص کردهاند، #ولايت_الله را تحمل ندارند.
در نجف آن وقت که بيش از يک قلعه و آب شور و وادي گرم چيزي نداشت و در آن وقت که جايگاه عابدها و از دنيا گذشتهها و دست شستهها بود، کساني جمع بودند و از خود ميپرسيدند: چه شده با اينکه ما به اندازهي #ياوران_امام هستيم و سر بر فرمانيم و به اين گوشه گليم انداختهايم، امام خروج نميکند و ظاهر نميشود؟
اين مسأله رفته رفته جا باز كرد و ذهنها را گرفت و آنها را به جواب خواهي کشاند و اين بود که کساني را از ميان خود انتخاب کردند و از آنها هم يک نفر را بيرون کشيدند و براي حل داستان روانه کردند.
اين گل سر سبد، همين که از قلعه بيرون آمد و به وادي رسيد، از کنار وادي، به خواب يا مکاشفه، ديد که به شهري رسيده، پرسيد و بدست آورد که #شهر_امام است. اشکش و شوقش و التهابش به جايي رسيد که خود را نميشناخت. اجازهاش نميدادند تا آنکه اجازه بگيرند. بيچاره ميتپيد که مبادا راهش ندهند، ولي راهش دادند و اجازهي خدمت خواست، بارش دادند و خدمت امام رسيد، با شورها و گلايهها و زمزمهها و شوقها و از انتظارها و گفتن و از دوست به دوست ناليدن.
تعقدي ديد و بشارتي شنيد که ظهور نزديک است. در خانهاي منتظر ماند تا خبرش دهند و راه بيفتد.
در اين خانه برايش همسري انتخاب کردند، همسري که دريا را ميمانست و آبشار را و نسيم را و طوفان را. دريا در چشمش و آبشار در گيسوانش و نسيم در حرکاتش و طوفان در عشقش.
انس گرفت و هنوز کام نگرفته، صداي شيپورها بلند شد و بر در کوبيدند که خواجه کي به درآيد.
با التهاب، سرخورده به در ايستاد و شنيد که احضارش ميکنند. گفت آمدم . هان آمدم . برويد که رسيدم.
به خانه در آمد که کام بگيرد و هنوز کام نگرفته بود و در آتش ميسوخت که بر در کوبيدند که بر در دروازهايم و آماده، برخيز.
با زبان گره خورده گفت: برويد که گفتم ميرسم.
و داخل شد هنوز جز آتش و سوز چيزي نچشيده بود که دوباره به راهش انداختند و صدايش کردند. او خروشيد که مگر امام، وقت شناس نيست؟! گفتم که برويد ميآيم.
اين بگفت، خود را در ميان وادي کنار قلعه ديد و ديگر هيچ.
راستي کساني که براي خود به اندازهي نيم ساعت خط کشيدهاند و برنامه گذاشتهاند نميتوانند ولايت الله را تحمل کنند و اين است که از يقينها و حتي انتظارهاي خود هم چشم ميپوشند تا چه رسد به فرعونهايي که تمام تاريخ را براي خود خط کشي کردهاند و با آرزوها، خودشان را بستهاند که حتي به ظلم و علو هم رسيدهاند، که اينها با ولايت حق چه ميکنند و هدي را چگونه تحمل خواهند کرد و چگونه ايمان خواهند آورد.
منبع: صراط، علي صفايي حائري
اين بانوي بزرگوار (#حضرت_معصومه)، اين دختر جوانِ تربيتشدهي دامان اهلبيت پيغمبر، با حرکت خود در جمع ياران و اصحاب و دوستان ائمه (عليهمالسّلام) و عبور از شهرهاي مختلف و پاشيدن بذر معرفت و ولايت در طول مسير در ميان مردم و بعد رسيدن به اين منطقه و فرود آمدن در قم، موجب شده است که اين شهر به عنوان پايگاه اصلي معارف اهلبيت (عليهمالسّلام) در آن دورهي ظلماني و تاريکِ حکومت جباران بدرخشد و پايگاهي بشود که انوار علم و انوار معارف اهلبيت را به سراسر دنياي اسلام از شرق و غرب منتقل کند. (رهبر انقلاب)
امام حسن عسکري عليه السلام: خَصلَتَانِ لَيْسَ فَوْقَهُمَا شَيْءٌ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَ نَفْعُ الْإِخْوَانِ: دو خصلت است كه بهتر و بالاتر از آنها چيزي نيست:ايمان به خدا و سود رساندن به برادران.
تحف العقول؛ النص؛ ص: 489
چند نکته:
1. ايمان به خدا، فضيلتي است که با عمل تکميل مي شود، که از جمله مهمترين اين اعمال، کمک و سود رساندن به ديگران است.
2. سود رساندن به ديگران فقط به اين نيست، که اگر فقيري را در کنار خيابان ديديم به او کمک کنيم، بلکه هر کدام از ما در هر منصبي و در هر جايگاهي که هستيم مي توانيم با درست انجام دادن کارمان به ديگران سود برسانيم.
3. سود رساندن به ديگران در برخي از مواق شايد نه هزينه زيادي داشته باشد و نه وقت زيادي از ما بگيرد، پس حيف است که از کنار آن به سادگي بگذريم.
درباره این سایت